عطر سحر نسیم مناجات بوی یار
حال دعا حریم ملاقات روی یار
مَحرم شدن به خلوتِ خوبان فراهم است
بزم ضیافت است و رسیدن به کوی یار
دلها پُر است از غمِ دوریِ ذُوالجلال
تنها وسیله است دعا از گلوی یار
خلوت نشینِ اُنسِ ابوحمزه نیمه شب
با افتتاح جمع شدن روبروی یار
گه یستشیر، گاه مجیر و گهی کمیل
جوشن کبیر و باده زدن از سبوی یار
این عشق نامه ها که پر از اسم اعظم است
هریک نشانه ای است پِی جستجوی یار
از صبح تا غروب زبان بسته مثلِ طفل
از نیمه شب زبانِ دعا گفتگوی یار
باید مواظبت کنم افطار تا سحر
با یک خطای خود نَبَرم آبروی یار
اعدا عدوّک است همین نفسِ اژدها
شیطان که دست بسته شد از چارسوی یار
کاری کنیم گاه نَلَرزد دل حبیب
کاری کنیم شاد نگردد عدوی یار
غفلت کنار سفر? او ناقَلَندری است
نامردی است زُلف نَبَندم به موی یار
با این و آن نِشَستن و پَرسه زدن رواست؟
هرکس که نیست لایقِ سرِّ مگوی یار
چشمی که از حرام رعایت نمی کند
دیگر چگونه دیدن وَجهِ نکوی یار
ایمانِ پاره پاره که تقوا نمی شود
تا کی ز من گناه بپوشد رُفوی یار
من دست خویش را به دعا باز می کنم
شاید چکید قطر? آب وضوی یار
با هم دعا کنیم برا ظهور او
گاهی قسم دهیم بخونِ گلوی یار